ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ترنّم نامه

یک روز خوب دریایی

سلام عسل ناز من هفته پیش باران اومد و حسابی بندر هوا خوب بود. خاله مهدیه اینها هم اومده بودن. با هم ناهار رفتیم بیرون و بعد هم ساحل گردی. دریا هم حسابی عقب رفته بود و ما هم گفتیم قدم زنون بریم تا دریا.اولش با کلی ذوق و شوق راه می رفتی ولی وقتی بابا دست جدا شده یک خرچنگ رو نشونت داد ترسیدی و فکر کردی همه جا خرچنگ هست و دیگه راه نرفتی و بابای طفلی تاوان کارش بغل کردن تو بود. حسابی خوش گذشت و کلی مرغ ماهیخوار دیدیم. این هم چندتا عکس از وقتی پشت بابا سوار بودی تا پا روی زمین گذاشتنت.         ...
25 آبان 1394

شیرین زبونی

سلام گل نازم باز هم شیرین زبونیت گل کرد... دیروز بیرون بودیم که به بابا گفتی :" منو می بری شهربازی مورد علاقه ام."!!!!!!!!!! قربون علاقه ات...... بعد هم بابا واسه ات ژله خریده بود که روش یک قاشق بود .به بابا گفتی :" بابا قاشقش رو بسپار به من." الهی قربون اینجوری حرف زدنت.   ...
18 آبان 1394

اولین کتاب مهدکودک

سلام ترنم خوش زندگیم آخر هفته مربی مهد کتابهات رو  داده بود که بابا بیاره خونه تا پیشرفتت رو ببینیم. وای که خیلی عالی بودی مامان جان. تمام کتاب رو تا آخر بلد بودی. البته نمی دونم همه رو باهاتون کار کردن یا تو چون از قبل دامنه لغاتت زیاده همه رو می گفتی. به هر حال خیلی کیف کردم . تو هم هزار بار توی این دو روز کتابهات رو دست می گرفتی و دوره می گردی. البته بابا کتابهات رو واست جلد کرد که تمیز بمونه و با پیشنهاد مامان ، یک برچسب اسم با عکس خودت واسه روی کتابت درست کرد. الهی قربونت برم من... این هم اولین کتابهای دوران آموزشی دختر گلم....       ...
16 آبان 1394

بابا به ترنم گفت بالای چشمت ابرو....

سلام یکدانه دردانه ام دختر گل من حسابی ملوس و یک کمی هم لوسه. اگر کسی کوچکترین حرفی بر خلاف میلت بهت بزنه زود ناراحت میشی و راه اتاق رو در پیش می گیری و حتماً باید خود اون طرف بیاد تا از دلت در بیاره و وساطت هیچ کس رو هم قبول نمی کنی. الحمدلله خونه خودمون که یک خوابه است و می ری توی اتاق و در رو می بندی. خونه مامان جون هم یک اتاق هست که چون رختخواب داخلش هست و کمد ، از قدیمها ما بهش می گفتیم انباری و تو هم تا از چیزی دلخور می شدی می گفتی  :" ولم کنید برم تو انباری " و می رفتی اونجا تا مجرم بیاد و از دلت در بیاره. البته گاهی آشتی کردنت خیلی با ناز و اداست و به همین راحتی آشتی نمی کنی .مخصوصاً اگر ط...
16 آبان 1394

شیرین زبونی

سلام ترنم شیرین زبانم. هزار بار هم سر بر سجده گذارم و از خدایم برای بودنت تشکر کنم کم است..... اگر شبانه روز هم خدایا شکرت بگویم کم است...... خدایم منت نهادی بر سرمون که ترنم را شیرینی دو چندان زندگیمون قرار دادی. نازها و عشوه ها و دلبریهات حسابی سرخوشم می کنه مادر جان. دخترک کوچکم ممنون که هستی .ممنون مادر جان... و اما.... چند کلامی شیرین زبونی دختر نازدونه ام.... دیشب موقع خواب اول گفتی می خواهم تو تختم بخوابم. بعد که من برقها رو خاموش کردم محض احتیاط پرسیدم ترنم می خواهی کنار من و بابا بخوابی؟ گفتی :" آره دیگه باید برم کنار مامان بابای خوشکلم بخوابم. " بعد هم که او...
11 آبان 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد